آریسا جونی، عزیز دل خاله هاشآریسا جونی، عزیز دل خاله هاش، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

♥♥♥ عزیزدل خاله هاش ♥♥♥

دومین واکسن

خوشگل خاله این دومین بار که واکسن میزنی. دیروز با خاله ساناز و مامان رفتی واکسن بزنی. از تعریفاشون اینه که دکترا میگفتن دختر خوشگل ما خیلی صبوره و مثل بقیه نی نی ها گریه نکرد و نترسید .فقط وقتی واکسن زدن از سوزش آمپول گریه کردی و بعدش هم شیرخوردی و سریع آروم شدی. تا خونه آروم بودی اما بازم پاهای نازت درد گرفت و گریه کردی ، همش تو بغل مامان و خاله ساناز بودی .مامان سمیه همش غصه میخورد که دخترش گریه میکنه اما ته دلش خوشحال بود که هیچ وقت مریض نمیشی ، بابا رضا هم کلی ناراحت بود که گل دخترش گریه میکرد. کلی برات شعر خوندن و باهات حرف زدن تا آروم شی و درد رو فراموش کنی . دیروز کمپرس یخ داشتی و امروز کمپرس آب گرم. ان شالله که هیچ وقت...
25 دی 1391

2 ماهگی آریسا

  امروز 2 ماهه شدی خاله. باورمون نمیشه که 2 ماهه که خدا همچین فرشته ای رو به ما هدیه داده. ایشالله 100 سال زندگی پر از شادی و سلامتی و خوشبختی داشته باشی خاله                         ...
24 دی 1391

حرف های خاله ها

یک هشدار! عزیز دلم ، ما همیشه خوبی شمارو میخوایم و از اینکه خدایی نکرده اتفاقی برات بیفته ناراحت میشیم و لی این رو بدون بعد از خدا و مادر و پدر ، خاله هایی داری که مثل کوه پشت سرت هستن و همیشه میتونی روی ما حساب باز کنی چه شادی و خدایی نکرده زبونم لال موقع ناراحتیت. این رو صادقانه میگیم که بدونی هر موقع چیزی بود که فکر کردی میتونیم کمکت کنیم همیشه هستیم و در کنارتیم.این هم به عنوان یک حرف دوستانه میگم که به سادگی با هر کسی دوست نشو. با هرکسی حرف نزن ، اول آدمهارو بشناس بعد دوست شو. *   * نه اینکه بی محل کنی یا چیز دیگه ، منظورم اینه که هر کسی لیاقت دوستی با شما رو نداره ، با آدمهای کوچیک فقط سلام کن اما با بزرگان دوست باش ...
20 دی 1391

گردش در اتاق آریسا

یک واقعیت رو بگم؟؟؟؟؟؟ نخنیدیا خاله پوشکات خیلی بامزس ، رو هر کدوم عکس یک حیوان رو داره مثل بره ، موش ، خرگوش ... مامان سمیه هم موافقه یعنی در اصل خودش اینو به ما گفت . میدونم که دوست داری ببینیشون پس اینم عکسش !!!!!!! راستی عمه بهنوش برات یه عالمه جورابای خوشگل خریده تا هرموقع هر رنگی که دوست داشتی بپوشی . اینم جورابات : تازه داری با وسایلت آشنا میشی و متوجه میشی که اتاقت کجاست و چی جزء وسایل خودته عزیزم  . قبل از به دنیا اومدنت نمیدونستیم که دختری یا پسر اما ندونسته عاشقت بودیم و هستیم . نا خودآگاه همه ی وسایلت ست بره (گوسفند!!) شد. خیلی با مزه و خوشگله حتی دمپایی هاتم این شکلیه:...
20 دی 1391

خونه ی خاله شهناز

حالا نوبت پاگشایی خونه خاله شهنازه 1391/10/08 روز جمعه دعوت شدیم خونه خاله شهناز الان داری پیش خودت میگی چرا ما باهاتیم نه؟؟؟؟!!!!! خب ما عاشقاتیم و دوست داریم هرجا که هستی ، ما هم باشیم دیگه رفتیم خونه خاله و ناهار اونجا بودیم . خاله تازه از مشهد اومده بود و برات برای هدیه یک دست لباس به تبرک حرم امام رضا(ع) که امام هشتم ماست رو با یک نی نی تو روروک بود بهت هدیه داد و به مامان نبات و زرشک که سوغات مشهد هست رو هدیه کرد. مامان پروانه تو رو اینجوری کردا !!!!! ببین مثل خانوم بزرگا شدی عشقم این هم وسایل خاله بازی خونه ی خاله شهناز . خاله خیلی خیلی مهربونه میدونی آریسا ، خاله شهناز هم خا...
18 دی 1391

دلمون تنگ شد

سلام خاله جون. دیروز بعد از 2 روز که رفتید خونتون انقدر دلمون برات تنگ شد که نگو .البته دلمون واسه بابا و مامانی هم تنگ شد. آخه با مامان سمیه خیلی کیف میده ، خوش به حالت که همش پیش همید. خونمون ساکت شد . آخه وقتی مهمون از خونه میره ، خونه ساکت میشه و همه میرن سراغ کارای خودشون . خب فرشته کوچولو رفته دیگه. تازه مامان سمیه گفت که هر وقت زنگ بزنیم و بگیم دلمون تنگیده ، زودی میاید * * دوباره بیا پیشمون خاله ...
17 دی 1391

آریسا مریض شده

سلام خاله جون. دوست دارم همیشه تو خاطرات و زندگیت ، خاطره های خوب و قشنگ باشه اما متاسفانه تو خانم خوشگله مریض شدی . یعنی همش دلت درد میکرد و ناله میکنی . مامان و بابا خیلی ناراحت بودن خیلی زیاد آخه طاقت مریضی فرشته کوچولوشونو ندارن.آخه آدم چجوری دلش میاد ببینه کوچولویی مثل تو مریضه . ایشالله هیچوقت هیچ بچه ای مریض نشه و همیشه شیطونی کنن. خدایا آریسای ما هم خوب شه خاله جون توروخدا زود خوب شو ...
16 دی 1391

آریسا حالش خوب شده :-)

  *      هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااا ما همگی خوشحالم آخه آریسا حالش خوب شده و الان دو روزه که اومده خونمون و همش بازی میکنه و ما همه خوشحالم مخصوصا مامان و بابای آریسا که حالا راحت و با دل خوش هم غذا میخورن و هم صحبت میکنن . آخه نمیدونی چقدر ناراحت بودن ، باور کن حتی از ته دل هم نخندیدن و مامان سمیه گریه هم کرد اما حالا خوب شدی و ما دعا میکنیم هیچ وقت هیچ وقت نبینیم که فرشتمون مریضه ...
16 دی 1391